محیا و دوستش
یکی از آشنا های عمه بهجت هم اونجا بود یه دختر نازی داشت اسمش الیا بود ...
نویسنده :
مادر محیا
2:06
روز سیزده بدر
دختر نازم روز ((طبیعت یا سیزده بدر)) که آخرین روز تعطیلات عید نوروز هم محسوب میشه . بنا به عادت ورسم از گذشتگان ،این روز همه به طبیعت میرن ما هم امسال پیش عمه ها بودیم عمه بهجت زحمت کشیده بود ناها برنج وجوجه کباب درست کرده بود .همگی رفته بودیم کنار یه رودخونه قشنگ .عمه آش هم درست کرده بود تو خم با اون کفش های نازت تندوتند راه می رفتی خیلی به هممون خوش گذشت ...
نویسنده :
مادر محیا
1:52
احساس غریبی
مدت سه ماه بود که عمه فرحناز وپسر عمه بهنام و ندیده بودی ،به خاطر همین غریبی می کردی بغلشون نمی رفتی اما کم کم خوب شدی و شیطنتات تازه شروع شد هی از پله ها بالا میرفتی می ترسیدم که بیفتی منم تمام مدت فقط دنبال تو بودم که خدا نکرده از پله نیوفتی پایین ...
نویسنده :
مادر محیا
1:41
سفر در روز های پایانی تعطلات
محیای نازم روز 12 فروردین ما به سمت چالوس حرکت کردیم .پسر عمه بهنام ما رو به ویلاش دعوت کرده بود صبح ساعت 10 حرکت کردبم غروب ساعت 7 رسیدیم راه طولانی بود ولی تو دختر خوبی بودی منو اذیت نکردی ...
نویسنده :
مادر محیا
1:18
اولین عید دیدنی
اولین عید دیدنی
دیروز عید دیدنی رفتیم خونه عمو بابک .زنعمو خیلی زحمت کشید دستش درد نکنه ناهار هم اونجا بودیم تو هم با داداش مسعود وپسر عمو بهدل سرگرم بازی شده بودی ...
نویسنده :
مادر محیا
0:49
سبزی پلو ماهی شب عید
30 دقیقه بعد از سال تحویل دایی و زندایی برای عید دیدنی به خونه ما اومدن دایی به تو وداداش عیدی داد .شام هم پیش ما موندن ...
نویسنده :
مادر محیا
1:49
دقایقی پس از سال تحویل
نوروز 1393
سال جدید فرا رسید .امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و موفقیت برای همه ی خانواده ها باشه وهمچنین برای ما .محیا خانم دومین عید زندگیت مبارک سال گذشته همچین شبی 2 ماه و 1 روز ه بودی و امسال 1سال و2 ماه و1 روزه هستی ...
نویسنده :
مادر محیا
1:37